
ناتمامی
زهرا عبدی لیسانس ادبیات فارسی و نیز لیسانس ادیان و عرفان از دانشگاه تهران دارد. رمان ناتمامی این نویسنده در سال ۱۳۹۵ چاپ شد که تاکنون با استقبال خوبی مواجه شده است.
کتاب ناتمامی با تیراژ ۱۰۰۰ نسخه در زمستان ۱۳۹۵ چاپ شد و تا امروز (شهریور ۹۷) به چاپ هفتم رسیده است. همچنین این کتاب برنده تندیس بهترین رمان سال ۱۳۹۵ از جایزه ادبی هفت اقلیم شده است و استقبال خوبی هم از طرف خوانندگان داشته است.
خلاصه رمان ناتمامی
کتاب به طور کلی در مورد دو دختر دانشجو در تهران است که یکی از آنها مفقود میشود و هماتاقی او به دنبال پیدا کردن و یافتن او با شخصیتها و موقعیتهایی برخورد میکند که شاکله اصلی داستاناند.
این کتاب ۲۳ فصل دارد و دو راوی که تقریبا هر فصل را یک راوی روایت میکند. لیان دختر جنوبی قوی و خودساختهایست که یک روز بدون اینکه وسیلهای با خود بردارد مفقود میشود اما برای اولین بار با نوع جدید و خلاقانهای از پرداختن به این فقدان رو به رو میشویم. دوست و همخوابگاهی لیان (سولماز) که دختری است تماما متفاوت با لیان، با خواندن یادداشتهای لیان سعی در پیدا کردنش دارد.
کشمکش ذهنی سولماز با خالی بودن جای لیان و امکان استفاده از موقعیت لیان و مزایا و معایب این فقدان بسیار عمیق و قابل تفکر است. چیزی که در درون بسیاری از ما اتفاق میافتد اما گاهی آن قدر بیرحمانه یا منفعتطلبانهاند که از بیانشان شرم میکنیم. حضور لیان در عین مفقود بودن در سرتاسر داستان حس میشود چه در ذهن سولماز و چه در روایت خودش. تاثیر این حضور، مقایسههای ذهنی سولماز با شخصیت و کارهای لیان باعث طی مسیری از جانب سولماز میشود. تمام این ناتمامی از مکالمه بین این دو شروع میشود و تا پایان کتاب شاهد رویارویی سولماز با حالات مختلفی از ناتمامی هستیم و…
پشت جلد
رمان ناتمامی در یک فضای دانشگاهی شکل میگیرد، در تهران. محور رمان دربارهی ناپدیدشدن عجیب و مرموز یک دختر دانشجوی جنوبی است. دختری که چند روز است «غیبش» زده و دوست و هماتاقیاش پی یافتن او دست به هر کاری میزند… عبدی فضایی مملو از شک، راز و سوءظن ساخته که با انگارههای سیاسی و تاریخی نیز گره میخورد و همچنین با گذشتهی قهرمان غایب رمان. او برای ساختن این فضا رو به قصهگویی میآورد، تند و بیوقفه، و مدام مخاطب را با اتفاقهای تازه دربارهی این دختر گمشده که سری داغ هم داشته و شوری وافر مواجه میکند. آیا او را دزدیدهاند؟ خودش خودش را گم کرده؟ مُرده؟ و دهها موقعیت دیگر که میتوان نمود روایی آنها را در این رمان جذاب بهخوبی مشاهده کرد. زهرا عبدی در هر فصل خود پردهای از این راز برمیدارد و با استفاده از فضاسازی و واردکردن نامها و آدمهای تازه به ماجرای دختر گمشده هیجان دوچندانی میبخشد.
جملاتی از متن رمان ناتمامی
این که بیشتر آدمهایی که میشناسم تحمل یک آدم سرزنده را ندارند. کسی که سرزندگیاش به تو یادآوری کند که مردهای، یا در حال مردنی. وقتی خیالشان راحت بشود از اینکه فلج یک گوشه افتادی دیگر کاری به کارت ندارند، مثل قهرمان بوکسی که یک مشت خورده به گردنش و دیگر نمیتواند کسی را گوشهی رینگ گیر بیندازد. فلج شده. حالا همه یک آخی کشیده میگویند و ته دلشان خیال شان راحت است که دوتا مشت زنده که کوبیده میشد به صورت روزگار، فلج شده. (کتاب ناتمامی – صفحه ۱۳)
گاهی فکر میکنم همهچیز یک ملغمهی مقدر است. تغییری رخ نداده و نخواهد داد. ملغمهای که فقط گاهی از چپ به راست هم میزنندش، گاهی از راست به چپ و گاهی هم نمیشود جلو سر رفتنش را گرفت. (کتاب ناتمامی – صفحه ۱۵)
امید گاهی تمام حماقتها را معنای متعالی ابلهانهای میبخشد. مثل امید به تغییر چیزهایی که به زبری پوست کرگدن شده و آدمی رویش، به نازکی بلاهتش، کرم میمالد. (کتاب ناتمامی – صفحه ۱۶)
امشب به این نتیجه رسیدم که گم شدن، بدترین اتفاقی است که ممکن است برای کسی بیفتد. حتی از مرگ هم ناامیدکنندهتر است. یک پایان کاملا باز برای یک ماجرای کاملا بسته. (کتاب ناتمامی – صفحه ۱۸)
فکر کرد تمام زنها از فراوان تکههای کج و معوجی تشکیل شدهاند که بسیار شل و بسیار محکم، از نقاط نازک و در عین حال محکمی به هم متصل شدهاند. به تعداد این تکهها و لحظهی قطع و وصلشان، شباهت و تفاوت میان شان وجود دارد. بستگی دارد کدام تکه در چه زمانی به کدام تکه وصل شود. (کتاب ناتمامی – صفحه ۹۳)
لیان به این فکر میکرد که اگر دو سوم گیل گمش خدا بود و بی مرگ، همان یک سوم میرا و انسانیاش بود که باعث شد تنگی تنگ را بفهمد و بزند به دریا. بخش نامیرا به خدایان مربوط بود و برای همین از خدایان همیشه کارهای معمول و حدس زدنی سر میزند. اما وقتی احساس میکنی مرگ زیر زبانت مثل ماهی عجیب و غریبی دم میجنباند، میفهمی وقت تنگ است؛ تنگی را میفهمی. از این تنگ به آن تنگ، دست به کارهای نامعمول میزنی.خدایان مقهور این موجودی هستند که زندگی و مرگش دست آنهاست اما آنها با تمام خدایی شان نمیتوانند حدس بزنند حرکت بعدی او چه میتواند باشد. (کتاب ناتمامی – صفحه ۱۴۹)
هیچکس نمیتواند از عادی شدن جان سالم به در ببرد. همیشه عادت میکنی؛ اول به خودت، بعد هم به هرچه پیش آید، تا لحظهای که مغز جا بماند از حادثه. تا لحظهای که مغز یک ناتمام باقی میماند. (کتاب ناتمامی – صفحه ۱۷۳)
عینکم را از روی چشمم بر میدارد و می گوید: «ذات درست، کار خودش را میکند.» دلم برای این فکرهایش میسوزد. این جور آدمها مجبورند این طور فکر کنند وگرنه توان جنگیدن ندارند. باید کسانی را که برایشان میجنگی بزرگ کنی، وگرنه زیربار سنگین کوچکیشان له میشوی. (کتاب ناتمامی – صفحه ۲۲۶)
هیچ فرمانده دلاوری نباید از جنگ زنده برگردد به امید زندگی با کسانی که برایشان از جان گذشته بود. فرماندهای که از جنگ زنده برمیگردد محکوم میشود به یک ناتمامی بیپایان. (کتاب ناتمامی – صفحه ۲۲۸)
هولناکی و تلخی مرگ از همین ناتمامی است. (کتاب ناتمامی – صفحه ۲۵۵)
Hits: 1023